شيوانا و زوج جوان (داستان عشق و نفرت)
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑



زن و شوهر جواني که تازه ازدواج کرده بودند و براي تبرک و گرفتن نصيحتي از شيوانا نزد او رفتند. شيوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند و از مرد پرسيد : تو چقدر همسرت را دوست داري!؟ ...
مرد جوان لبخندي زد و گفت: تا سرحد مرگ او را مي پرستم! و تا ابد هم چنين خواهم بود!
شيوانا از زن پرسيد: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داري!؟
زن شرمناک تبسمي کرد و گفت : من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
شيوانا تبسمي کرد و گفت: بدانيد که در طول زندگي زناشويي شما لحظاتي رخ مي دهند که از يکديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اي از علاقه الآنتان در دل خود پيدا نخواهيد کرد.
در آن لحظات حتي حاضر نخواهيد بود که يک لحظه چهره همديگر را ببينيد.
اما در آن لحظات عجله نکنيد و بگذاريد ابرهاي ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشيد محبت بر کانون گرمتان پرتوافکني کند.
در اين ايام اصلا به فکر جدايي نيافتيد و بدانيد که  "تاسرحد مرگ متنفر بودن"  تاواني است که براي  "تا سرحد مرگ دوست داشتن" مي پردازيد.
عشق و نفرت دو انتهاي آونگ زندگي هستند که اگر زياد به کرانه ها بچسبيد ، اين هردو احساس را در زندگي تجربه خواهيد کرد.
سعي کنيد هميشه حالت تعادل را حفظ کنيد و تا لحظه مرگ لحظه اي از هم جدا نشويد...


زن و شوهر جواني که تازه ازدواج کرده بودند و براي تبرک و گرفتن نصيحتي از شيوانا نزد او رفتند. شيوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند و از مرد پرسيد : تو چقدر همسرت را دوست داري!؟ ...
مرد جوان لبخندي زد و گفت: تا سرحد مرگ او را مي پرستم! و تا ابد هم چنين خواهم بود!
شيوانا از زن پرسيد: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داري!؟
زن شرمناک تبسمي کرد و گفت : من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
شيوانا تبسمي کرد و گفت: بدانيد که در طول زندگي زناشويي شما لحظاتي رخ مي دهند که از يکديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اي از علاقه الآنتان در دل خود پيدا نخواهيد کرد.
در آن لحظات حتي حاضر نخواهيد بود که يک لحظه چهره همديگر را ببينيد.
اما در آن لحظات عجله نکنيد و بگذاريد ابرهاي ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشيد محبت بر کانون گرمتان پرتوافکني کند.
در اين ايام اصلا به فکر جدايي نيافتيد و بدانيد که  "تاسرحد مرگ متنفر بودن"  تاواني است که براي  "تا سرحد مرگ دوست داشتن" مي پردازيد.
عشق و نفرت دو انتهاي آونگ زندگي هستند که اگر زياد به کرانه ها بچسبيد ، اين هردو احساس را در زندگي تجربه خواهيد کرد.
سعي کنيد هميشه حالت تعادل را حفظ کنيد و تا لحظه مرگ لحظه اي از هم جدا نشويد...
 





:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1377
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: